سه سیب

روزگار زینب بانو

21 خرداد85 سلام زینب جان : خواب دیدم در جلسه قرآنی نشسته ام همه خانم بودند. یک خانم هم معلم بود. به همه یک تخم مرغ دادند. من آنرا که شکستم دیدم داخلش ریز نوشته : انا اعطیناک الکوثر  فصل لربک وانحر ان شانئک هوالابتر. بعد توی کتابی دیدم تخم مرغ در خواب یعنی فرزند دختر.پس مادر جان شما را از کلاس قرآن به ما اعطا کرده اند... برایهمه مان دعا کن . دعا کن همان چیزی بشویم که برایش آفریده شدیم.
28 بهمن 1393

روزگار حسین فرمانده

2 مرداد 89 فرزند عزیزم حسین : حرکاتت بسیار زیاد وسریع است. یک لحظه آرام قرار نداری تا میگذاریمت روی زمین میچرخی و با سرعت سینه میروی سمت اسباب بازی،ریشه فرش ،پایه میز،سنگ جلوی آشپزخانه... پوف میکنی و حباب درست میکنی. خنده رو وشاداب
14 بهمن 1393

روزگار زینب بانو

پنشنبه 22 اردی بهشت 85 دختر عزیزم زینب خانم سلام ، بله بلاخره فهمیدیم شما دختری دیدم سالمی و سرحال چقدر همه خوشحال شدیم، فهمیدن این موضوع ظول کشید چون چند جایی که رفتیم مسئولش آقا بودند و من نمیخواستم تورا نشان آنها بدهم. به شکرانه وجودت نماز شکر به جاآوردم. به جمع زیبا و پرمحبت خانه ما خوش آمدی.  
14 بهمن 1393

روزگار حسین

حسین عزیزم امروز سی ام فروردین 89 وتو دوماه وسه روزه ای پسر آرامی هستی، شبها میگذاری من بخوابم خیلی شیرین و خوشمزه ای خیلی میخواهی با تو صحبت کنند ،زود میخندی. خواهر عزیزت زینب تورا خیلی دوست دارد
5 بهمن 1393

برای سه سیب

برای سه سیب: روزگار زینب : (نهفته در دل : 8 ماهگی) ...  تو نمی آیی تا بمانی   می آیی تا بروی    برگردی، با معرفت تر، خالص، بنده، عبد ...
5 بهمن 1393

اولین رازها

بسم الله الرحمن الرحیم سلام بلاخره اولین متن برای عباس دلاور هم پیدا شد: سلام فرزند عزیزم دوروز پیش یعنی 28 آبان 91 از وجود بابرکتت آگاه شدیم،خوش آمدی. چه روزهایی آمده ای! اولین تجربه هایت ازوجود رنگ و بوی حسین و یارانش علیهم السلام را دارد(محرم بود). به عشق مولا آمده ای. به امر ولی و به امید فدا شدن در راهش، به عشق کاشف الکرب عن وجه الحسین ،به نیت این که تو نیز چون مولایمان عباس فدایی و جانباز مولا حسین باشی.
5 بهمن 1393

اولین رازها

حسین آقای فرمانده 26 بهمن 88 گفته اند فردا می آیی پسرعزیزم . خوش آمدی .ان شاالله سالم وصالح باشی. میگذرد . همه چیز میگذرد.همانطور که گذشته گذشت.همانطور که این 9 ماه پربرکت گذشت. مدت هاست میخواستم قصه این گذشتن ها را برایت بنویسم،قصه تمام شدن ها.قصه آنها که می مانند:کل شی هالک الا وجهه. شاید این آخرین کلماتی باشد که نوشته میشوند . کسی چه میداند در تقدیر چیست. این نزدیکی اجل را همیشه باید احساس کرد. اما بعضی چیزها حسش بیشتر است مثل هواپیما،کشتی،عمل جراحی،زایمان. الهی وربی من لی غیرک...
25 دی 1393

بدون عنوان

امروز 11 بهمن 84 ، روز اول محرم، حدود چهارماهگی زینب خانم دوره های قرآن پژوهی ست. اردوی چهارروزه قم: به هیچ کس نگفتیم که نگویند نروید و با آقای اخوت رفتیم قم تا به یک روز اردو ودیدار باآقای جوادی آملی برسیم. هنوز نگاه نافذایشان را به یاد دارم.
23 دی 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سه سیب می باشد